خواب دیدم که خدا عاشق چشمان تو شد ... اشک ریزانِ دعا، دست به دامان تو شد ....! مات و مبهوتِ از این خلقت زیبای عجیب .. آسمان را به تو بخشید و گُل افشان تو شد ...! روسری از سر تو رفت عقب، ماه گرفت .. ماه پَرپَر شد و پَژمرد و به قربان تو شد ....! چه شد این چشم منِ مُلحدِ افسانه پرست .. تار مویی ز تو را دید و مسلمان تو شد ....! با دل سرکش بی عاطفه ی خسته ی من .. تو چه کردی که دلم گوش به فرمان تو شد ...! آنقدَر از تو نوشتم همه جا پیش همه .. قصّه ی شاعری ام یکسره دیوان تو شد ...! جگرم خون شده، ای کاش که می فهمیدی ... در خودش گم شده بود آنکه غزل خوان تو شد .. ‏
5 امتیاز + / 0 امتیاز - 1394/06/20 - 07:21 توسط Mobile